بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم تبری به پنبه دوزی دادم تا پنبه زند کلاه واری برداشت. (یادداشت ایضاً)
بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم تبری به پنبه دوزی دادم تا پنبه زند کلاه واری برداشت. (یادداشت ایضاً)
کمانگر. (آنندراج). سازندۀ کمان. کمان ساز. متخصص ساختن و چله بستن کمان: کشیده کمان را چو از روی کار طلبکار تیرش شده چله دار. طغرا (از آنندراج). ، در تداول عامه، کسی است که در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کندو مراسم چله را برگزار سازد. آنکه چله داری کند. و رجوع به چله و چله داری و چله داری کردن شود
کمانگر. (آنندراج). سازندۀ کمان. کمان ساز. متخصص ساختن و چله بستن کمان: کشیده کمان را چو از روی کار طلبکار تیرش شده چله دار. طغرا (از آنندراج). ، در تداول عامه، کسی است که در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کندو مراسم چله را برگزار سازد. آنکه چله داری کند. و رجوع به چله و چله داری و چله داری کردن شود
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مانند فلک. به روش فلک. به شیوۀ فلک: فلک وار می شد سری پرشکوه گهی سوی صحرا گهی سوی کوه. نظامی. در قامت خویش بین فلک وار پس قیمت خویشتن نگه دار. نظامی. فلک وار با هرکه بندد کمر بر آب افکند چون زمینش سپر. نظامی
مانند فلک. به روش فلک. به شیوۀ فلک: فلک وار می شد سری پرشکوه گهی سوی صحرا گهی سوی کوه. نظامی. در قامت خویش بین فلک وار پس قیمت خویشتن نگه دار. نظامی. فلک وار با هرکه بندد کمر بر آب افکند چون زمینش سپر. نظامی
به واو معروف، پشتاره که به پشت بردارند و این از اهل زبان شنیده شده. (آنندراج). کولباره. کوله باره. باری که بر پشت کشند. (فرهنگ فارسی معین). باری که بر پشت یا دوش برند و آن بزرگ نباشد. باری خرد که بر کتف توان بردن یا میان دو کتف. باری که بر دوش آدمی حمل شود. باری بر پشت طناب و رسن آن از یک سوی شانه بر سینه افتد و حامل، آن را بر دست دارد. پشته. پشتواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوله بار آرزویی بست دل کآسمان زد زور و از جا برنداشت. ظهوری (از آنندراج)
به واو معروف، پشتاره که به پشت بردارند و این از اهل زبان شنیده شده. (آنندراج). کولباره. کوله باره. باری که بر پشت کشند. (فرهنگ فارسی معین). باری که بر پشت یا دوش برند و آن بزرگ نباشد. باری خرد که بر کتف توان بردن یا میان دو کتف. باری که بر دوش آدمی حمل شود. باری بر پشت طناب و رسن آن از یک سوی شانه بر سینه افتد و حامل، آن را بر دست دارد. پشته. پشتواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوله بار آرزویی بست دل کآسمان زد زور و از جا برنداشت. ظهوری (از آنندراج)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
بقچه ای چهار گوش که هر دو گوشه از آنرا بهم گره زنند و شبیه گاله سازند و در آن علف برگ درختان شبدر یونجه و غیره ریزند و از باغ ها و صحرا های اطراف بدهستان نقل کنند
بقچه ای چهار گوش که هر دو گوشه از آنرا بهم گره زنند و شبیه گاله سازند و در آن علف برگ درختان شبدر یونجه و غیره ریزند و از باغ ها و صحرا های اطراف بدهستان نقل کنند